صفحه اصلی ترجمه اشعار ناب خواهم ای دل محو دیدارت کنم
خواهم ای دل محو دیدارت کنم

خواهم ای دل محو دیدارت کنم

0
24

خخواهم ای دل محو دیدارت کنم…

*ای دل میخواهم چیزی را بر تو نمایان کنم و جلوه ای از دلدار را به تو نشان دهم %میخواهم تو را سرگشته ی آن زیبا رو کنم و تو را به آن زلف رباینده دل بسته کنم و در این بلا گرفتارت کنم.
*تا هم از شهر خودت آواره شوی و هم نسبت به خودت بیگانه شوی ، تا دست از عقل بکشی و از فرط دیوانگی سر به صحرا بزنی و تو را پایبند همان زلف رباینده کنم .

* شبانگاهی که از تن خالی شدم (منظور یک تجربه معنویه) آن یکتا بت من به دیدارم آمدکه او را همچون الله میپنداشم ، به من فرمود : ای کسی که از عشق رسوای منی میخواهم تو را از راز هستی سبک بار کنم.

خواهم ای دل

*اگر میخواهی به یک طریقت و عرفان برسی ابتدا باید پای بر روی عالم بگذاری ، هنگامی که از اموال دنیا و لذت هاش دست کشیدی آن وقت تو را مورد التاف بسیارت کنم.

*ساعتی فکر کن که چه کسی هستی ؟ از کجا آمدی در کجا هستی و چه چیزی هستی ؟ در این جهان به چه علت زندگی میکنی ؟ داشته هایت و نداشته هایت را از هم کم کن تا از حساب کارت با خبرت کنم.

*تو در بطن افرینش هیچ بودی ، خواستم تا هیچ را وجودی بخشم، به همین سبب جامه ی وجود را به تو اعطا کردم و اگر در این جامه خودبین شوی تو را در خودت گرفتار میکنم !!!

*تو را از آن مرتبه به اینجا آورده ام ، و در اینجا به تو روزی و زندگی و مهر و رحمت خود را اعطا کردم ، و چون از این مرتبه و خارهایش رهایی یابی تو را به گلستان خواهم برد .

*در این جسم میتوانی به کمال برسی و لیکن با این کمال به تو نفس را نیز داده ام ، پس تو با این نفس در اتصالی ، اگر عقل و کمال خود را در این راه به کار ببندی تو را کم کم از این نفس حیوانی رهایی دهم .

*چون جسم تو فانی شونده بود روح انسانی را در تو دمیدم ، به تو معرفت دانی را آموختم و راه جبران نیز برای اشتباهاتت قرار دادم ، تا تو نیز چون من دارای اختیار باشی .

*چون من تو را از صراط مستقیم آگاه کردم و در سیر و سلوک همراهت من بودم ، چون که به پایان برسی و خود پنداری که خودت به اینجا رسیدی تو را در همین غفلتت نگه دارت کنم .

*اگر از من عشق را طلب کنی به تو خواهم دادم ، مثل شاهان تاج را بر سرت میگذارم و اگر باز یک نظر به خود مغرور شوی مقامت را خواهم گرفت و افسارت میکنم .

*من میخواهم تو از تن جدا باشی ، تو به جز تن پروری چیزی در سر نداری ، پس تا اینکه تو را به وجود خود آگاه سازم هر دم تو را به دردی گرفتار خواهم کرد و به صورت جبری تو را تا دم مرگ خواهم برد .

*گاه تو را بر دار فنا آویزمت گاهی نیز به خاک و خون ، گاهی تو را خواهم لغزاند و گاهی نیز در بلاهای ریز و درشت گرفتار خواهم کرد تا تو را از زندگی بیزارت کنم .

*تا نفس داری تو را در عجب خواهم گذاشت و هر نفس جانت را به لب خواهم رساند ، هر زمان تو را در تاب و تب خواهم انداخت و یک دم رهایت نخواهم کرد تا از خواب غفلت بیدارت کنم .

*اگر از روح و تن حدیثی گویی و در سخنانت من و ما بگویی (غرور داشته باشی)، تو را گنگ و کر و کور خواهم کردم تا هیچ چیزی را جز خودت نبینی .
اگر عبادتت از بهر مال دنیا باشد هیچ رحمتی به تو نخواهد رسید ، چون تو اگر به مرادت برسی به عبادتت ادامه خواهی داد ، پس تورا سرنگون و نادم خواهم کرد.

*اگر از من تذکری میخواهی باید عاشق من باشی نه نور من (منظور اینه برای تجربه ی معنوی عبادت نکنی)در غیر این صورت از زمره ی عشاق من نخواهی بود ، و اگر به حقیقت عاشق من شوی تو را مصدر نور و هدایت خواهم کرد.

* اگر گاهی حدیث از شر و خیر گویی ،و گاهی سخن از کعبه و دیر، گاهی در ذکر بنشینی گاهی در سیر و اگر به غیر از من به کس دیگر نپنداری (یعنی در همه چیز رضایت خدا رو در نظر بگیریم) تو را در آسمان ها واحد خواهم کرد.

*آخر یک قدم برتر گذار و از این توهمات به بیرون آ ، و کام دنیا را برای گاو و خر باقی بگذار و یک نماز از روی شوق مانند جعفر (امام جعفر) برپا کن تا تو را سوار بر سرزمین عشق کنم .

*کاهلی تا کی ؟ بیدار شو ، وقت مستی نیست بیدار شو ، این خوابت خواب مرگ است ، کاروان در حال حرکت هست دست به کار شو تا تو را یار همراهان کنم.

*در این منزل (زمین) که هستی بار خور را ببند ای جان پدر ، که راه بسی دشوار و پر خطر است . تنها میمانی و به فنا میروی و از پشیمانی دستانت را به سرت میکوبی ، کار من این بود خبر درات کنم.

*در حوادث و خطر کسی جز من یار و یاور تو نخواهد بود ، هی از این کشتی هدایت من به بیرون نرو تا تو تو را مانند یونس و ابراهیم از آب و آتش نگهدارت کنم .

*با وجود اینکه با گناهان زیاد عمر خود را تباه کردی ، باز اگر به کوی رحمتم پناه آری تو را مورد لطف خود قرار خواهم داد و خواهم بخشید .

*اگر در بین مردم محبوب باشی باز هم فقیری ، اگر در روسیاه در فکر ظهوری باز هم فقیری ، و اگر عبادتت از بحر دیدن نور (تجربه ی معنوی) باشد باز هم بدان که فقیری و از فیض من به دور خواهی بود .

*سخن را کوتاه میکنم ، در کوی من بنده شو (بندگی شیطان را نکن)تا تو نیز همچون موسی با من ملاقات کنی ، و اگر عاشقانه سوی من آیی تو نیز همچون مسیح از بوی من زنده خواهی شد و تو را به مقام قرب خواهم رساند .

*آگاه باش که من صراط مستقیم هستم ، و هر چیزی جز من راه باطل است ، یک نگاهم به تو ، تو را از چاه محفوظ میدارد ، دلت را به من بسپار تا در راه راست پایدارت کنم .

* تا ای برادر شیطان رجیم تو را از راه مستقیم خارج نکند ، دلت را بدون ترس و وحشت به من بسپار و دم از خداوند بخشنده و مهربان بزن تا تو را از شر نگه دار باشم .

* مظهر تمام عجایب من هستم ، مظهر تمام رازها من هستم ، صاحب تمام پیغمبران من هستم ، در حقیقت ذات واحب من هستم ، من میتوانم تو را از عمق وجود هدایتت کنم .

*انبیا را در نبوت رهبرم، اولیا را در ولایت سرورم ، برگزیدگان را من یاورم ، و بزرگ بزرگان من هستم . بیا تا از رازی خبر دارت کنم .

* در هر زمان در یک شخصیت هستم ، و در این زمان در لباس رحمتم ، من علی ذوالقدرتم ، گر از جان به سوی رحمت آیی من تو را نور نوران خواهم کرد .

تتوضیح نویسنده : این شعر از میرزا حسن اصفهانی یا صفی علی شاه بود . از نظر من راه سعادت و پستی و بلندی راه رو در این شعر به خوبی توصیف و توضیح داده ، که جا داره چندیدن بار این شعر خونده بشه .

اما در بین شعر خواننده فکر میکنه که کسی که با اون حرف میزنه خداست ، اما در پایان متوجه میشه که این حرف ها از امام علی (ع) بوده ، جا داره این توضیح رو بدم که عارفان زیادی همچون شمس ، مولانا ، حافظ و … از امام علی (ع) نوشتن ، و چندی از دوستان در تجربیات معنوی خودشون علی رو تقریبا در این حد و با این بزرگی در تجربه های معنوی خودشون به واضح دیدن ، و همچنین که ما در روایت معراج پیغمبر عزیز میدانیم که وقتی محمد (ص) به هفت آسمان رفت ، در هر هفت آسمان حضرت علی رو جلو تر از خودش دید ، و وقتی به غار حرا برگشت به حضرت گفت اگر تولد تو را با دو چشم خود نمیدیدم میگفتم تو خدایی . خود من در ابتدا حضرت علی (ع) رو انقدر بزرگ نمیدونستم اما ذره ذره به من به یقین ثابت شد که حضرت در آسمان ها و زمین بزرگ ترینه ، خدا نیست ، اما بزرگ ترین و با کمال ترینه.

هدف از این تعریف ها هرگز این نیست که بگیم حضرت علی (ع) بهتر از پیامبر بودن و یا … بلکه مقصود ما از این گفته ها، اشاره به این هست که انسان اگر در مسیر کمال به درستی قدم بر داره و با خداوند متعال معامله کنه، به بالاترین مراتب انسانیت خواهد رسید.
ترجمه شعر از خودم بود و اگر کم و کاستی داشت ببخشین ، خواستین کپی شم کنین بکنین ، ذکر منبع هم لازم نداره ، شعرش رو هم خواستین داشته باشین در گوگل بنویسین خواهم ای دل محو دیدارت کنم براتون میاره .

باز هم تاکید میشه ، که این وبلاگ برای بالا بردن بعد فکری شماست . نظر خودتون رو برام حتما بنویسین . تا بخش بعد یا حق .

تاریخ به روز رسانی پست: ۹۶/۱۱/۰۶

 

 

شهاب دلفان آذری 7 سال است که چشمانم با نگاه دیگری به دنیا باز شده است. شاید بتوان گفت 7 ساله ام. زندگی توامی از عشق و شوق تسلیم بودن در برابر خدایی است که آفریننده ی عشق است. رفته رفته تعالیم و مفاهیم بالاتری را کسب میکنیم. در یادگیری مطالب کوتاهی نکن. زمان همیشگی نیست. یک روز وقت رفتن من و تو نیز می آید. آن زمان سرنوشت ساز است. بگذار رو سفید باشیم. دنیا از آن چیزی که در ظاهر می بینی بسیار عمیق تر، با ارزشتر و معنوی تر است. تنها کافیست که بخواهی خدایت را بشناسی. اگر شاگرد حاضر باشد. استاد نیز حاضر میشود.

دیدگاه(۲۴)

  1. شهاب عزیز واقعا فوق العاااااده بود… اشکهام بی اختیار سرازیر شدن
    سالها بود از عرفان دور بودم ولی نوشته های شما روح دوباره ای به من بخشید
    درگوگل درمورد فیزیک کوانتومی سرچ زدم که با سایت شما آشنا شدم و مطلب بسیاااار باارزش شمارو درمورد جهان ازدید کوانتوم دیدم وخیلی نظرمو جلب کرد. باخوندن اون مطلب احساس کردم گمشده ام رو پیدا کردم، این شد که تصمیم گرفتم تمامی مطالب سایت رو از ابتدا تا به انتها مطالعه کنم.
    واین پست که جز اولین پستهاتون هست خییییلی حالمو دگرگون کرد.
    واااقعا سپاسگذارم بخاطر اینهمه انسانیت و انسان دوستیتون…

  2. با این اوصاف جماعت یارستان(اهل حق) حق دارن که اینچنین همه چیزو در علی میبینند …
    منتهی این نظریه عده خاصی است…هر عده ای از مردمان ، کسیرو دراین مقام میبینند…
    مثل عیسی مسیح که عجیبه واقعا…
    بزرگی به بنده پیغام داده بودند و گفته بودند که هرآنچه برای خود پسندی برای دیگران هم بپسند.
    وقتی خیلی زیاد بررسی کردم دیدم این جمله یعنی کل معنویت…
    جناب دلفان آذری سپاسگذاریم برای سایت خوبتان. خیلی به من در مسیر حق کمک کرده..

  3. سلام
    چو خاری به دل داری از روزگار

    چو نتوانی از دل برون کرد خار

    به گل فکر کن

    به پهنای یک آسمان

    رها کن تن خسته ات را

    در آن باغ تا بی نهایت بهار

    بیاسای از گردش روزگار

  4. خیلی خوب بود ، آدمو به فکر فرو میبره اما………………………..
    گفتن این اما فکر نکنم درست باشه.

  5. سلام وقتی این شعرو میخونی جواب خیلی از مجهولات ذهنو میفهمی اما خب تا به اون درک عمیق و کامل برسیم زمان میبره و خیلی ازین مطالب لازمه ی حرکتشه
    ———————————————————
    بله ، درسته ، ما باید به سوی جلو حرکت کنیم برای رسیدن به کمال ، شاید با گذشت روزها کمالی و درک نکینم اما با گذشت ماه ها و سالها وقتی به عقب نگاه میکنیم میبینیم که چقدر به جلو اومدیم . مرسی از نظر شما

  6. سلام دوست عزیز.
    این شعر فقط یه شعر نیست و شاعر این شعر هم فقط یه شاعر نبوده. این شعر اسراری از حقیقت هستیه. امیدوارم خدا این درک رو بهمون بده در حد خودمون بفهمیمو در حد توانمون عمل کنیم.
    یاحــــق

  7. انسان پدیده ای غریب است : به فتح هیمالیا می رود
    به کشف اقیانوس آرام دست میابد ، به ماه و مریخ سفر می کند
    تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند
    و آن دنیای درونی وجود خود است . . .

  8. سلام دوستم
    عارفانه جالبی نوشتید واقعا با نوشته های شما درباره عرفان و سلوک و داستانهای مرتبطش لذت می برم.
    ممنون از همراهی شما

  9. در برج ولا مهر جهانتاب علی است

    در شهر علوم سرمدی، باب علی است

    از اول خلقت جهان تا محشر

    مظلوم ترین شهید محراب، علی است

    ***

    آنجا که علی واسطه ی فیض خداست

    برغیر علی هر که کند تکیه خطاست

    با مدعیّان کور باطن گوئـیـد

    آنجا که خدا هست و علی نیست کجاست؟

    ممنونم مطلب جالب وارزشمندی بود

  10. سلام خیلی قشنگ بود!وبلاگتم خیلی قشنگه.امیدوارم که موفق باشی!
    مرسی که به وبلاگم اومدی!

  11. سلام.
    بابت اینکه دیر به وبتون اومدم ببخشید .انقدر وبتون سنگین بود که هر وقت میومدم لپ تاپم یا گوشیم هنگ میکرد و مجبور میشدم از خیرش بگذرم.
    در کل ممنون

  12. گاهی یک سنجاقک به تو دل میبندد و
    تو هر روز سحر؛می نشینی لب حوض تا بیاید از راه،
    از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند
    یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک
    سنجاقک همه معنی یک زندگی است.

  13. با اینکه می خواستم بعدا بخونم اما خوندم،خیلی زیبا بود!وتامل برانگیز!!!
    یادی ازشعرشهریاردروصف حضرت علی(ع)،خواندن دوباره وچن باره اون خالی ازلطف نیست:
    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

    که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

    به علی شناختم به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

    چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

    که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

    بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

    چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

    بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

    که علم کند به عالم شهدای کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

    چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

    بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

    که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

    چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

    که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

    «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

    به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

    ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

  14. پس من دچارسوء تفاهم شدم!دقیقا یادم نیست کجا ولی خوندم:اگه چیزی به اسم حقیقت رو با آنچه که ما مشاهده می کنیم،بخواهیم تشبیه کنیم همانند اینه که یه پرنده ای درآسمون درحال پروازه وما بدون این که سرمون رو بالا کنیم تنها سایه ی اون پرنده رو می بینیم وفکر می کنیم این همون حقیقته!درحالی که حقیقت ورای فکرهای زمینی ماست،
    به نظرمن اگه این تفسیرشما از”هیچ”مدنظرشاعربوده پس آوردن سایه برای اون یه کم جالب نباشه ازنظرمن،نمی دونم شایدم بهتره زیاد این دوتا رو باهم مقایسه نکنم.مرسی

  15. نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند
    متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

    زیبا بود ممنون

  16. خیلی زیبا بود اما پیمودن ره طریق به همین سادگی ها نیست انسان در برخورد با مشکلات به یک باورهای غلط می رسد مثل اینکه اگر قرار است در این دنیا از زندگی بیزار شویم پس آمدنمان بهر چه بوده ؟؟ به نظر تنها کسانی می توانند آن هفت شهر عشق را بروندکه خدا دستشان را بگیرد.
    ————————-

    1. اگر خدا، دنیا را محیا نمیکرد (از تغییرات بدور قرار نمیداد) ، حتما ان خوب نیز نمیتوانست خوبى کند.
      ما ادما هر کدوم براى خودمون خدا رو عبادت میکنیم.

      1. سپاس از شما عبدالله عزیز . درسته ، عبادت نیاز ما و نیاز دنیای پیرامون ما هست .

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

قبل از ارسال دیدگاه معادله زیر را پاسخ دهید. *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.