صفحه اصلی ذهن و مباحث مربوطه دوستی با ذهن (رهایی از ترس)
دوستی با ذهن (رهایی از ترس)

دوستی با ذهن (رهایی از ترس)

0
80

ددوستی با ذهن(رهایی از ترس)

ابتدا پوزش میخواهم از همه ی عزیزان، به علت تاخیر زیاد در ارسال این پست .

حال به موضوع ترس میرسیم.

به طور یقین ،تا کنون ، هر یک از شما عزیزان ترس را تجربه کرده اید . اما موضوع فقط ترسیدن نیست ، ترس گاهی نیز در سطح های فیزیکی لازم است.

اما در سطح روانی ، ترس ، یک تاریکی و یه سایه محسوب میشود که تا کنون من و شما، بهای سنگینی را برای آن پرداخته ایم. ترس یک مانع است. یک مانع در راه رسیدن به هر آنچه که میتواند مال تو باشد و یا میتوانی از داشتن آن لذت ببری.

پس ای ترس … تو بخشی از منی. اکنون در پست دوستی با ذهن، به دیدار تو می آیم تا با یکدیگر دوست شویم.

سوال اول : آیا خودت را دوست داری ؟ منظور من خود ستایی تو نیست ، خودستایی یعنی زمانی که تو در برابر دیگران بخواهی خودت را نمایان کنی. منظور من این نیست.

پس دوباره میپرسم ، تو ، خودت را دوست داری ؟  جواب این سوال را به خودت بده.

شاید پاسخ تو این باشد که دوست داشتن من چه اهمیتی دارد ؟! مهم این است که دیگران من را دوست داشته باشند.

بسیاری از ما با این باور زندگی میکنیم. ما به دنبال این هستیم که طوری باشیم که دیگران دوست دارند، طوری باشیم که دیگران میپسندند، اکثر انسان ها اینگونه زندگی میکنند. دانشگاه رفتن ما، شغل ما، نوع لباس پوشیدن ما، نوع صحبت کردن ما، نوع طرز فکر ما، اکثرا مطابق با آنچیزی است که جمع می پسندد، اگر جمعیت از ما راضی باشند، ما هم از خود راضی هستیم.

اما اگر زمانی برسد که جمعیت ما را کنار بزنند، آنگاه ما با دنیایی از ترس ها و سرزنش ها رو به رو خواهیم بود.

اکثر ما در پی کسب رضایت ناشی از داشتن مقام و موقعیت اجتماعی هستیم ، زیرا از اینکه کسی نباشیم ، میترسیم.

پس ما برای انکارِ ترس های خفته در خود، روی به اجتماع می آوریم، این یعنی فرار کردنِ از خود.

این ترس ها را چه کسی در ما به وجود آورده است ؟ اجتماع !!!

برای رهایی از این ترس ها به چه کسی روی می آوریم ؟ اجتماع !!!

زندگی در همچین اجتماع جاهلی که اکثر ما در حال رقابت با یکدیگر به سر می بریم، میتوان گفت پایان نا پذیر است.  پس دو راه حل برای من و تو باقی میماند …

یا باید در حلقه رقابت و فرار از ترس های درونی خود باقی بمانیم  . یا اینکه به این حلقه پایان دهیم و به دیدار ترس های کهنه خود برویم.

تو کدام را انتخاب میکنی دوست خوبِ من ؟

من میخواهم به دیدار ترس بروم، اگر تو نیز این را میخواهی، با من همراه شو …

تو ترس های خود را میشناسی ؟

ترس از دست دادن شغل، ترس نداشتن غذا و پول کافی، ترس از عدم موفقیت ، ترس از یک بیماری، ترس از تمسخر دیگران، ترس از دست دادن ایمانتان و حتی ترس از دست رفتن باور هایی که تا کنون برای تو یا من همچون یک بُت قابل پرستش بودند …

پس یا باید همیشه از این ترس ها فرار کنیم. یا باید به دیدار این ترس ها برویم.

فرار کردن از ترس ها، باعث شدت بخشیدن به ترس ها میشود.

بهترین راه حل، به دیدار یار رفتن است. ذهن نیز یار تو است. کودکی است در درون تو.

اگر ترس های خود را بشناسی، یک قدم دیگر به خداوند نزدیک شده ای… قرار هم بر همین بوده است. پله پله تا ملاقات خدا …

اگر به دیدار ترس هایمان نرویم، در طول روز باید به طور ناآگاهانه انرژی خود را صرف فرار از ترس های خود کنیم. به عنوان مثال؛ شما ظاهری معمولی دارید. اما از اینکه دیگران به شما بگویند زیبا نیستید میترسید. چون با شنیدن همچین جمله ای ترسِ از تحقیر شدن و ترسِ از ازدواج نکردن، در شما نمایان میشود.

پس شما، در طول روز، هزینه، زمان و انرژی زیادی را صرف آرایش کردن و زیبا جلوه نمودن خود میکنید. این یک اَمرِ نا آگاهانه است که پیامد های درونی فراوانی را به همراه دارد.

دوست زیبای من.

من و تو از آینده و یا گذشته میترسیم!!!

ما به دنبال راهی هستیم که از گذشته ی خود فرار کنیم و از فردای خود اطمینان حاصل نماییم.

پس میتوان به سادگی گفت که ما از لحظه ی حال جدا هستیم.

اما به واقع ماهیت واقعی ترس چیست ؟ این را میدانی ؟ این واژه ها هستند که ما را تحت تاثیر قرار میدهند.

همان طور که نسبت به کلمه ی عشق دچار یک حس خوب میشویم، به همان اندازه نیز با شنیدن کلمه جِن دچار ترس و وحشت میشویم.

به عنوان مثال در جمعی نشسته اید و اتاق نیز تاریک است. حال شخصی میگوید که جن ها به اینجا آمده اند. شما نا خود آگاه میترسید . زیرا از بچگی به شما گفته اند جِن بد است.

حال کمی تفکر کن دوست من. کمی عقل را به کار بنداز.

آن شخص فقط از کلمه ی جِن استفاده کرد. در این اتاق هیچ جنی وجود ندارد. چرا از یک واژه میترسی ؟ این گونه واژه ها بسیار هستند. مرگ ، بیماری ، ور شکستگی ، حادثه ، طلاق و صد ها واژه ی دیگر که ما بی خود و بی جهت از آن ها میترسیم.

پس در حقیقت آن چیزی که از آن میترسیم، تکرار چیزی کهنه است. چیزی کهنه که در ذهن ما نقش بسته است. در حقیقت من از افکارِ کُهنه ی ذهن خود میترسم. این طور نیست؟

پس ما از ذهن خالی خود میترسیم. ترس ریشه در خود تو دارد، نه ریشه در محیط اطراف تو.

شاید از من این سوال رو بپرسید: آقای شهاب ، توقع دارید موقع شنیدن کلمه ی جِن عربی برقصیم ؟ جِن موجودی خطرناک است.

پاسخ: صحبت شما کاملا صحیح است، جِن موجودی خطرناک است. یک سلاح جنگی نیز خطر ناک است. اما تا زمانی که آن را به خود نزدیک نکنی، این سلاح یا این جِن نمیتواند به تو آسیبی برساند.

حال اگر به تو بگویم که ترسِ تو از جِن، نفوذ پذیری تو را در برابر موجودات هوشمند و جِن ها بیشتر میکند ، چه عکس العملی از خود نشان میدهی ؟

حتما میخواهی بیشتر از پیش بترسی ، درست است ؟

تو اکنون از یک ترس ، به ترس دیگری پناه بُردی. پس ترس های تو. همیشه راه حل مناسبی برای تو نیستند. بلکه تو خود را پشت ترس هایت پنهان میکنی و گمان میکنی با این کار محافظت میشوی. !!!

بهترین راه حل این است که به دیدار ترس های خود بروی.

ترس باعث ضعف تو است. ترس ، هاله های تو را نفوذ پذیر میکند. ترس یک مانع در رسیدن به اهداف معنوی و مادی تو است. .

و اگر بخواهیم موضوع ترس را از نگاه قانون جذب مورد بررسی قرار دهیم. ترس نه تنها از تو محافظت نمیکند، بلکه اتفاقات منفی و ناخوش آیند را به سوی تو جذب میکند.

اما چگونه به دیدار ترس های خود برویم ؟

میتوانیم ترس را به یک غول بی شاخ و دُم برای خود تبدیل کنیم. بگوییم ترس ریشه در نا خود آگاه دارد، ریشه در نقاط تاریک ذهن دارد، سطحی است، روانی است، عمقی است و یا هزاران اصطلاح دیگر … اما شما نیازی به دانستن این توضیحات مختلف ندارید.

ذهن، بخشی از شماست. ترس بخشی از شماست. ذهن دوست ما است. ترس نیز برای زندگی ما لازم است. به عنوان مثال ، ترس از ارتفاع اصلا بد نیست. ترس از سرعت رفتن، بد نیست. اما ترس از واژه ها، ترس از افکار کُهنه و ریشه زده در ذهن، بد است. نا آگاهی است و سَدی در راه رسیدن به خود شناسی.

پس موضوع ما، تَرسیدن است. دیگر مهم نیست که تَرس از چه چیزی … تَرس های خود را بنویسید. و یک به یک به دیدار این ترس ها بروید.

نکته ی بزرگ این است : زمانی که ذهن ما آرام باشد، میتوانیم ترس هایمان را ببینیم.

سوال : آیا شما از تاریکی میترسید ؟

اکنون که ذهنتان آرام است، با خود تصور کنید که شب هنگام به اتاق میروید، درب را می بندید، لامپ را خاموش میکنید. به طور حتم ذهن نیز تلاش میکند که با افکار مختلف ترس را به شما گوش زد کند. ذهن می گوید : من می ترسم. اگر کسی پشت سر تو باشد چه ؟ اگر صدایی بیاید چه ؟

در این حالت نظاره گر باقی می مانید. از واژه های بی پایه و اساس ذهن نمی ترسید. چون فقط واژه هستند.

(((و آگاه باشید که شما باید نظاره گرِ ترس باشید. نه اینکه خودِ ترس شوید. )))

حال به اتاق بروید. لامپ را بدون هیچ ترسی خاموش کنید. به ترس های خود توجه نکنید. زیرا اگر بخواهید ترس های خود باشید، آنگاه دیگر نمیتوانید من حقیقی خود باشید. ببین و ناظر باش. همه ی آن چیزی که ترس نامیده میشد، تنها افکار کُهنه ای بودند که در ذهن تو وجود داشتند. به همین آسانی میتوانید از ترس های خود رها شوید…

نکته ی اساسی این است:

نخواهید از ترس فرار کنید. نخواهید آن را انکار کنید. همه ی این ها نوعی فرار از ترس هستند. بلکه فقط ناظر بر ترس باشید. اینگونه شجاعت در شما زنده میشود.

لازمه ی زندگی با چیزی به اسم ترس، قلب و روحی آکنده از آگاهی است.

آگاهی در مورد موضوع ترس .

 

این آگاهی ، اکنون در این پست در حال انتقال یافتن به شما است. همین حالا نیز شما در حال کنار زدن ترس هستید. زیرا ذهن شما در حال تربیت شدن است. ذهن شما هوشیار است. چه کسی این مطلب را میخواند ؟ ذهن و شما.

چه کسی ترس را در خود دارا است ، ذهن و شما. و چه کسی اکنون در حال کنار زدن ترس از زندگی خود است ؟ باز هم ذهن و شما.

پس ذهن نیز سعادت و کامیابی را دوست دارد. فقط به درستی تربیت نشده است. به درستی دیده نشده است. ذهن دوست تو است . ذهن دوست مَن است.

حقیقت و سعادت انسان در فرار از نقاط تاریک و منفی خود نیست. بلکه در شناخت نقاط تاریک و منفی خود است.

مثبت نگر باشید. اما هرگز نقاط منفی خود را سرکوب نکنید. بلکه به شناخت درستی در مورد آن دست یابید.

نماز خوان باشید، اما بی نمازان را کافر ندانید . بلکه بپذیرید آن ها نیز از روی ناآگاهی و آنچه که تا به امروز تجربه کرده اند، اینگونه عمل میکنند.

انسان پاکی باشید ، اما انسان های بی قید و بند را با نگاه بدی نگاه نکنید.  آن ها نیز از روی نا آگاهی روی به کارهای بد آورده اند. آن ها نیز ناچار بوده اند.

در مورد منفی ها به بینش درستی برسید. اینگونه تکامل و سعادت را تجربه میکنید.

به شخصه از موارد زیادی میترسیدم. بگذارید گمی نیز از خودم بگویم.

مثال اول : منزلی پدری ما در مازندران است. پشت خانه ی ما همیشه تاریک بود، من تا چند سال پیش هنگامی که از آنجا رد میشدم، میترسیدم و آن قسمت را میدویدم، و یا گمان میکردم که کسی پشت سر من است و دارد من را نگاه میکند.

با شناخت ترس، شب هنگام به آنجا رفتم و بر من ثابت شد که ترس تنها در ذهن من حضور داشته است و نه در واقعیت پیرامون من.

مثال دوم: در موارد دیگر نیز سعی کردم تا به دیدار ترس بروم. زمانی که ترس از ازدواج به سراغم آمد، به دیدار ترس رفتم و متوجه شدم ترس من بی مورد بود. من هنوز مجرد بودم و ذهن من را از ازدواج میترساند، چرا ؟ به این خاطر که عده ی زیادی تا به امروز به من گفته بودند که ازدواج بسیار سخت است و دختر خوب نیز پیدا نمیشود.

متوجه شدم که ذهن من از تجارب دیگران میترسد. احتیاط لازمه ی کار من هست، اما ترس نه. که خدا رو شکر توانستم با بینشی باز و قدم های آگاهانه ازدواج را نیز با موفقیت پشت سر بگذارم.

مثال سوم: زمانی که شاغل بودم ترس از بیکار شدن به سراغم آمد، به دیدار ترس رفتم، متوجه شدم که ذهن من در این مورد، بی منطق صحبت نمیکند، میگوید اگر از این مغازه اخراج شوی چه ؟ پس دست به کار شدم و در زمان کمی توانستم شغل دومی را برای خود ایجاد کنم.

در مثال دوم و سوم، ذهن به درستی عمل کرد،زیرا اخطار خود را با ایجاد یک ترس به من گوش زد کرد. حال من دو انتخاب داشتم. یا باید ترسِ خود میشدم. یا باید به دیدار ترسِ خود میرفتم.

اگر ترسِ خود میشدم. توجه من به سوی ترس منحرف میشد. در نتیجه ازدواج نمیکردم و شغل دومی را نیز آغاز نمیکردم.

اما من به دیدار ترس رفتم. و متوجه شدم که ذهن من نگران است و این نگرانی را در قالب ترس به من انتقال میدهد. در نتیجه با دیدن ترس و شنیدن حرفای ذهن، متوجه شدم که ذهن من با دیدن ازدواج های ناموفق دیگران، دچار واهمه و ترس شده است.

پس همان طور که مطالعه کردید، ذهن دشمن ما نیست. بلکه بخشی از ما است. بخشی نا شناخته که ما هنوز به درستی آن را نشاخته ایم.

ما میتوانیم با این ذهن به دوستی برسیم. اکنون انتخاب با تو است.

یا باید تا پایان عمر به رقابت با ذهن خود و ذهن های اجتماع بپردازی، یا اینکه به این رقابت ناشی از ناآگاهی پایان دهی و با خودت رو به رو شوی.

همچنان نیز انتخاب با تو است…

زمانی که شاگرد حاضر باشد. استاد نیز حاضر میشود.

این مطلب لازمه ی راه تو بود. هر گونه سوالی در ذهن خود داری، میتوانی در بخش نظرات مطرح کنی دوست خوب من. با تشکر از همراهی تو. شهاب.

 

برچسب‌ها:
شهاب دلفان آذری 7 سال است که چشمانم با نگاه دیگری به دنیا باز شده است. شاید بتوان گفت 7 ساله ام. زندگی توامی از عشق و شوق تسلیم بودن در برابر خدایی است که آفریننده ی عشق است. رفته رفته تعالیم و مفاهیم بالاتری را کسب میکنیم. در یادگیری مطالب کوتاهی نکن. زمان همیشگی نیست. یک روز وقت رفتن من و تو نیز می آید. آن زمان سرنوشت ساز است. بگذار رو سفید باشیم. دنیا از آن چیزی که در ظاهر می بینی بسیار عمیق تر، با ارزشتر و معنوی تر است. تنها کافیست که بخواهی خدایت را بشناسی. اگر شاگرد حاضر باشد. استاد نیز حاضر میشود.

دیدگاه(۸۰)

  1. یک دنیا ممنون سخنان گرانبهای شما منو یاده ای شعر انداخت
    ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی
    بیرون ز تو نیست انچه در عالم هست
    از خود بطلب هر انچه خواهی که تویی

  2. سلام اقای دکتر
    ببخشید من از بچگی ترسم این بوده که تنها برم بیرون.واقعا از تنها بیرون رفتن میترسم.میترسم تنها برم بیرون حالم بد شه قش کنم.یا تنها برم بیرون منو بدزدن.کلی پیش دکتر و روان پزشک و روان شناسم رفتم ولی نتونستن کمکم کنن.من دانشگاه تهران رشته ی حقوق قبول شدم .ولی به خاطر ترسی که داشتم نرفتم.این برام شد یه شکست خیلی بزرگ.واقعا دیگه خسته شدم.دوست دارم مستقل بشم.برای خودم زندگی کنم ن با ترسام…
    دکترم رفتم بهم سرترالین ۱۰۰ داده ولی اصلا فایده نداره.خواهش میکنم منو کمکم کنین.۲۱ سالمه ولی اصلا نمی تونم تنها بمونم یا باید مامانمم پیشم باشه یا خواهرم…
    ایشالا به هرچی ارزو دارین برسین فقط یه راه بگین بهم .ممنون

  3. سلاااااام به آقا شهاب عزیز
    من حدوده یه دو سالیه با قانون جذب و خودشناسی و مسائل روانشناسی و این چیزا آشنا شدم.
    آقای آقا شهاب من نمیدونم چی میخوام از این دنیا…نمیدونم چه شغلی رو دوست دارم…اصلا نمیدونم چکار کنم….
    مطالب سایتتون رو هم یه مقداریشو خوندم تقریبا،میشه راهنمایی و کمکم کنیدمنو؟؟کتابی…پستی توی سایتتون… مطلبی…که تمرکزم رو بذارم روش….

    خییییلی ممنونم تشکر فراوان………

    1. سلام به شما سجاد عزیز.
      این موارد رو خودت باید حل کنی برادر.
      من که نمیتونم بهت بگم سراغ چه شغلی برو، چه کتابی بخون. چه کاری انجام بده، چه بسا الانم بگم نمیری انجامش بدی.
      این به هم ریختگی به علت هست که برنامه خاصی برای زندگیت نداری و هر چه پیش آید خوش آید زندگی میکنی.
      برای شغل ، متناسب با نیاز شهر و یا شهرستان محل سکونتت، یک شغل با ثبات رو پیدا کن، چه بسا اگر زمان هم بزاری و یک حرفه رو یاد بگیری خیلی هم خوبه.
      زمانی متوجه میشی که چه چیزی از این دنیا میخوای که بیای و تمرکزت رو روی خودشناسی بزاری. قانون جذب و روانشناسی زیاد کمکی نمیکنه

  4. ببخشید شما میتونید کاری کنید که خجالتم کم بشه .اخه من خیلی از فرصت های زندگیمو دارم راحت میبازم و به خاطر این مسئله افسردگی گرفتم .اگه میتونیدخوشحال میشم که کمکم کنید .

    1. سلام به شما سارا عزیز. اینا مواردی هست که خودتون باید روی خودتون کار کنید. نوشتن خجالت ها روی کاغذ و مقایسه اون حالتها با اشخاصی که مثل شما عمل نمیکنن، میتونه کمکتون کنه.
      همه اینا به ذهن بر میگرده. مطالب ذهن و دیدگاه ها رو به خوبی بخونید.

  5. سلام آقا شهاب گل من راستش از یه دختره در دانشگاهمون خوشم میاد ولی نمیدونم نظرش راجع به من چیه و اینکه میترسم برم نظرما بهش بگم و اون قبول نکنه چون من از نه نشنیدن خیلی بیزارم اینکه کسی منو موقع پیشنهاد دادن ببینه برا همین همیشه سعی میکنم اینکار انجام ندم و بعدش از خودم خیلی ناراحت میشم که چرا تلاش نکردم و اون دختر رو از دست دادم میشه راه حلی برای این ترسم بهم بگید ممنون دار میشم

    1. سلام مسعود عزیز
      به قولی همیشه بار اولش سخته.
      ابتدا اینکه این چیز خیلی پیش پا افتاده ای هست که من دارم در موردش برات توضیح میدم.
      شما از خانمی خوشتون میاد. خب این خیلی طبیعیه. اما اینکه اون شخص از شما خوشش میاد یا نمیاد به خود اون شخص بر میگرده.
      شما اگر در مورد احساس خودت مطمئن هستی باید به طور خیلی منطقی و محترمانه به این خانم پیشنهاد بدین که با هم بیشتر آشنا بشین. اگر ایشون قبول کردن که چه بهتر. و اگرم نکردن نباید از فرداش با این خانم دشمن بشین و یا بخواین ازش انتقام بگیرین و یا دیگه تو اون کلاس پا نزارین و …
      اصلا نیازی به این رفتار ها نیست. بلکه باید خیلی منطقی با این قضیه برخورد کرد و از فردا هم انگار اتفاقی نیفتاده.
      همه چیز بستگی به نوع دید ما داره. نوع دید شما نسبت به این قضیه باید اصلاح بشه.

  6. آقاشهاب من میخوام خجالتم رو کنار بزارم ولی میترسم آخه تقریباهمه ی دوستام و هم کلاسیام میدونن که من خجالتی ام و اگه بخوام یهویی رفتارم رو تغییر بدم شاید تعجب کنن و من وقتی میبینم که اون ها درموردم اینطور فکر مزکنند و میدونن که من خجالتی ام بیخیال اصلاح خودم میشم چکار کنم؟

    1. سلام به شما معصومه عزیز.
      لطفا در ایمیل این موضوع رو با من مطرح کنین تا به طور مستقیم در موردش صحبت کنیم و به امید خدا حل بشه

  7. سلام آقای دلفان، من هر چند وقت یکبار میام به سراغ معنویت، دلم می خواد، پیشرفت معنوی داشته باشم، دلم می خواد هر روز به خداوند نزدیک تر بشم، ولی نمیدونم چرا خیلی وقت ها می ترسم، البته همیشه نیست، مثلا وقتی با تمام وجودم خودم رو غرق نماز می کنم یهو یه حسی از وجود یه سری انرژی دور و برم من رو می ترسونه، البته همیشگی نیست، گاهی لابلای این حس ترس، حس می کنم وسط یه نیروی عظیم مثبت و قوی احاطه شدمو یه سبکی خاصی تمام وجودم رو می گیره ولی بازم ار ترس دیدن یه چیز نامتعارف تمام حس و حالم بهم میریزه، انقدر که از خدا می خوام اصلا من رو به هیچ تجربه ای نرسونه، من از سفر روح می ترسم، طوری که دلم نمی خواد هیچ وقت تجربش کنم، من از دیدار استاد حتی می ترسم، دلم می خواد یه شاگرد اماده باشم،ولی ترسام نمی زارن، مخصوصا با خوندن اون پست داخل کانال که گفته بودید وقتی کسی در ابتدای راه معنویت هست چون سطح انرژی بالایی داره ممکنه نیروهای شیطانی بخوان از انرژی اون استفاده کنند، دیگه واقعا حتی از قدم گذاشتن تو این راهم می ترسم، البته شاید دلیل اصلی این ترس توی همون پیامی هست که داخل pvتوی تلگرام براتون دادم، اون تجربه در آغاز راه معنویت من چند سال پیش، واقعا من رو می ترسونه، من الان دوتا بچه کوچیک دارم، باید بتونم زندگی با کیفیتی داشته باشم، دلم نمی خواد با عشقی که برای سالک حقیقی شدن دارم، به بچه هام آسیبی بزنم، خیلی طولانی شد، آقای دلفان ببخشید من رو ولی واقعا به کمکتون نیاز دارم.

  8. سلام من یه حس ترس عجیب و یه حس بد همیشه باهامه جودی که سرم درد میگیره گردنم بدنم سرکار پیش مشتری بی دلیل صدام میلرزه یعنی به تو خودم نگاه میکنم از فکرای خودم ترس دارم یا حس بد دارم در اصل به درون خودم نگاه میکنم ترس دارم از حرفای تکراری خودم که یه چرخه تکراری پیدا کرده که چی شده

  9. ممنونم که کمکم کردید ….ببخشید یه سوال دیگه دارم اینکه چطور باید خودم را همون طوری که هستم بپذیرم یعنی با اینکه ایراد هایی دارم امااینطوری خودمو دوست داشته باشم و نظر دیگران واسم مهم نباشه؟یا اینکه بپذیرم که خجالتی هستم وسعی کنم اونو تغییر بدم؟توی کتاب نیمه تاریک وجود که بعضی از قسمتاش رو خوندم نوشته بود که ببینید صفات بد شما چه فوایدی براتون داشته که من هر وقت به فوایدش فکر میکنم ترجیح میدم همون خجالتی باقی بمونم !ولی نمیشه ….چون لازمه راه من تغییر این حالته…من به این صفت چسبیده ام انگار نمیشه ازم جداش کرد.ولی به طرز عجیبی رفتم توی راهی که خجالتی بودن توش جایگاهی نداره ومن میدونم که این راه هم خواست خدا بوده ولی من گاهی به شدت میترسم و پشیمون میشم که تو این راه که هیچ هماهنگی بامن نداره چه میکنم؟!و گاهی این جواب به ذهنم میرسه که خدا میخواد تورااصلاح و درست کنه …اونوقته که خوشحال میشم ولی تا بحال زیاد تلاش نکردم واسه اینکه خودمو اصلاح کنم…من از غرور هم بدم میاد و شاید این غرور باشه که منو احاطه کرده و باعث حس خجالت و ترس شده ..‌‌.به نظرتون چطور غرور را بپذیرم؟من میترسم که خجالت را کنار بزارم آخه یه عمره که دارم باهاش زندگی میکنم!

    1. سلام به شما معصومه عزیز.
      کناز گذاشتن عادت های بی مورد، ناپسند و یا هر عادتی که سال های سال با ما همراه بوده، کار سختی هست.
      اما عده ای هم هستن که از کنار گذاشتن عادت هاشون هراس دارند.
      به عنوان مثال شخصی که سال های سال به انسان های اطرافش اعتماد نکرده، اکنون براش کاملا سخت هست که بخواد به دیگران اعتماد کنه و این براش سخت و غیر قابل پذیرش هست و احساس میکنه اگر از الگوهای فکری خودش عقب نشینی کنه آسیب میبینه.
      ابتدا باید گفت که این هراس، از ذهن هست، پس شما به عنوان یک شخص آگاه باید بدونید که ذهن، همیشه محافظه کاره، اما ما نیز باید با تزریق آگاهی به ذهن و صحبت با ذهن، بتونیم خودمون رو برای تغییرات بهتر، قانع کنیم.
      به عنوان مثال من یک شخص تنبل هستم و تن پرور، من با استفاده از زور و اعمال فشار به خودم نمیتونم خودم رو یک فرد فعال کنم. چون ماهیت من یک شخص تنبل و تن پرور هست.
      از این رو باید ابتدا با صحبت با خود، قانع کردن خود و مشخص کردن هدف در جهت تغییرات مثبت قدم بردارم و سپس زمانی که نتایج مثبت مانند حاصل شد، آن زمان هست که میتونم خیلی راحت تر و رفته رفته تنبلی و تن پروری رو کنار بزارم.
      پست های تکنیک رهایی ذهن میتونه شما رو کمک کنه، موفق باشید.

  10. سلام آقای شهاب. ممنون از مطلب خوبتون. من مدام دچار ترس و اضطراب از حضور افراد مزاحم در زندگیم هستم. همیشه هم در دوره های زمانی بسیار اینطور آدم ها وارد زندگیم می شن. ممنون می شم بفرمایید چطور این ترس ذهنی رو میشه از بین برد.

    1. یقینا این پست و دیدگاه های مربوطه در همین پست به همین موضوع اشاره کرده و در موردش صحبت های بسیاری شده. با مطالعه دقیق پست و نظرات پاسخ خود را خواهید یافت. علت حضور انسان ها در این برهه از زمان هم به خاطر نشان دادن ضعف شما به خود درونی شماست. این مورد به شما گوشزد میشه که خود را اصلاح کنید. چون مانع کنونی زندگی شما همین مورد هست.

  11. سلام آقاشهاب.من دانشجو هستم وقتی ترم اول رو به تازگی گذروندم ولی تو این ترم رفتارم جوری بود که حتی استادم هم فهمید که من خجالتی و کم رو هستم و این رو بهم گفت.من کم حرفم و میترسم که حرف بزنم .چون گاهی که حرف زدم بعضیا بهم گفتن که تو چقدر ساده ای.و گاهی که حرف زدم بعضیا بهم خندیدن چون یه کلمه ای رو اشتباه به جای کلمه ای دیگه به کار بردم…من یکبار خیلی از این که درجمع دوستانم ساکتم و نمیتوانم با آنها حرف بزنم ناراحت بودم و همش سعی میکردم که حرف هایی را برای گفتن پیدا کنم همان شب خواب دیدم که یه خانم که ظاهر افاده ای هم داشت بهم گفت که اگه حرف میزنی درست حرف بزن اگه نمیتونی حرف نزن و دوستم راهم توی اون خوب دیدم که داشت میگفت که من افتضاح صحبت میکنم و وقتی صبح بیدار شدم خیلی حس ارامش پیدا کردم و دیگه دنبال پیداکردن حرف نبودم و دونستم دوباره خدا با خوابش راهنماییم کرده …..نظرشما چیه درباره ترس ها و خوابم وخجالتم و….

    1. سلام به شما معصومه عزیز.
      اینجور مواقع بهترین کار این هست که شما خودت همانطور که هستی خودت رو بپذیری، من در دوران نوجوانی و هنرستان خجالتی بودم، حتی لکنت کلام هم داشتم، اما رفته رفته با تمرین و نترسیدن صحبت در جمع، تونستم بر ضعف خودم غلبه کنم.
      هنوزم گاهی در جمع زمانی که صحبت میکنم، شاید سوتی بدم و کلماتی رو پس و پیش بگم و شاید اعضای فامیل ترجیه بدن چند دقیقه ای رو به من بخندن، اما اصلا برای من مهم نیست، بلکه خودمم باهاشون میخندم و این اصلا منو ناراحت نمیکنه.
      و همین رفتار باعث شده رفته رفته بهتر بشم و اعتماد به نفس خودمو به دست بیارم.
      در دوران دانشگاه، برای تقویت خود، هروقت استاد میگفت کنفرانس بدین، اولین نفری که برای کنفرانس دست بالا میبرد من بودم و میرفتم و صحبت خوبی هم داشتم. زندگی نباید از پیش برنامه ریزی کرد. نباید خودمون رو برای فکر و نگاه دیگران در سکوت فرو ببریم. بلکه باید خودمون رو همون طوری که هستی بپذیریم. اینطوری دیگران هم میتونن به راحتی با ما ارتباط برقرار کنن و به ما اعتماد کنن.

  12. سلام
    عرض ادب و احترام
    پسرم چهار سال مبتلا به صرع شده
    لطفا دسته جمعی برای تمامی بیماران دعا بفرمایید و نیمای توتونچی را هم در نظر بیاورید
    از لطف شما سپاسگزارم

  13. سلام آقا شهاب
    من همیشه از پرواز روح کردن میترسم
    میترسم از کالبدم خارج بشم و وارد دنیا بیرون بشم
    و مثلا موجوداتی ببینم اطراف کالبدم که با چشم معمولی نمیشد دید
    ولی من با پرواز روح به دنیای درونم نمیترسم چون حس خواب و داره و من میدونم دارم خواب میبینم
    و میدونم اگه هر بلایی سرم بیاد آخرش به بیدار شدنم ختم میشه
    من چیکار کنم که از پرواز روح کردن نترسم ؟ همین که گوشم صوت میکشه میترسم و ادامه نمیدم

    1. سلام به شما حامد عزیز.
      سفر روح خود به خود زمانی که به ظرفیت لازم برسید ، براتون مقدور میشه نیازی نیست که بگید میترسم یا نمیترسم و بهتره این باور های غلط رو از خودتون دور کنید و به جای تمرکز بر رویا ها ابتدا بر اصلاح کارهای اشتباه خود بر بیاید. زمانی که در بیداری انسان آگاهی باشید در رویا نیز آگاهی رو به دست میارید.

  14. سلام خسته نباشین من حرفام ببخشیدطولانیه یکم من سال پیش موقع امتحانات دانشگاه دچاراسترس شدم کل روز سردردداشتم شب هم حس کردم دارم میمیرم تپش قلب گرفتم براهمین رفتم دکترگقتن پانیکه حالاازاون موقع هم تپش قلب دارم بااینکه هردکتری رفتم گفتن هیچ مشکلی نداری ولی میترسم نکنه مشکلی داشته باشم نکنه شب سکته کنم مثلا پشتم دردمیکنه نکنه مریضی یاسرطانی چیزی باشه من که تاحالا جزسرماخوردگی های جزیی دکتر نرفته بودم کارم شده ترسودکتررفتنومنفی بافی میشه کمکم کنین برام دعاکنین

    1. سلام به شما پریسا عزیز. ترس های شما بی مورد هست ،
      سطحی هست و غیر ضروری.
      نیازی نیست از این چیزای ساده و پیش پا افتاده بترسین. زمانی که دکتر به شما گفته مشکلی ندارید حمایت ازاین ترس برای شما چه نفعی داره ؟
      این تپش قلب هم به علت ترسی است که در ضمیر ناخود آگاه شما قرار گرفته. نگران نباشین لطفا

  15. سلام آقا شهاب وممنون از مطالب خوبتون.من به شدت ترسو هستم و همین که مطالبتون رو در مورد ترس خوندم بدنم لرزید من از این که این بیماری رو بگیرم یا زیبا نباشم نمیترسم ترس من بیشتر از اجنه و شیاطینو این جور چیز هاست و میترسم که با ترسم روبرو شم و میترسم که شکست بخورم.

  16. سلام به نویسنده ی عزیز و فهیم.نمیتونم حسم رو بیان کنم با خوندن این مطالب …مست شدم…خواهش میکنم به ایمیلی که ثبت کردم پاسخ خودتون رو ارسال کنید برام اهمیتی زیادی داره.عمیقا خواهش میکنم که این کار رو انجام بدین و برام بگین که چه طور به این درک و دید نسبت به عالم و دنیا و شناخت درونی و بیرونی رسیدی؟ به غیر از بحث هم خونه ای تون..من چه طور میتونم به مسائل به دید شما نگاه کنم .چه کنم ذهنم باز شه..راه کار بهم بگین از مطالعه کتب خاص تا دستورات دیگر .منتظرم .خیلی خیلی ممنون

    1. سلام به شما مرصاد عزیز.
      شما لازم نیست از من تقلید کنین.
      شما لازم نیست راه من رو برید.
      شما مرصاد هستید و من شهاب. شما راه خودتون رو پیدا کنید. مطالب سایت رو بخونید و یک به یک پیش برید. یک به یک بخونید و اگاهی بیرونی خودتون رو بالا ببرید. این بهترین کاره. بینش و آگاهی شما اینطوری رفته رفته بینش و دانش معنوی شما هم بالا خواهد رفت

  17. سلام
    منم مشکلم مثل آقا صابر هست، اجازه لذت بردن از زندگی رو از آدم میگیره، انگار دیگه تمومه

  18. باسلام وخسته نباشید تشکرمیکنم از مطالب خوبتون من ارشد مدیریت هستم تو دوران دانشجویی نتونستم مقاله بنویسم پایان نامه خریدم به علت بیماری دوقطبی که دچار شدم حالا از مقاله نوشتن به شدت میترسم نمیدونم چکار کنم برم سمتش مقاله بنویسم به شدت از مقاله نوشتن میترسم طوری که سایه ی من شده لطفا راهنمایی کنید

    1. سلام به شما.
      سهیلا خانم مقصودی دراین زمینه هم از مطالبی که در این پست نوشته شده استفاده کنید و هم از مشاوران دانشگاه و استادتون کمک بخواین.
      ترس رو کنار بذارین. به جای دیدن ترس سعی کنید آینده رو ببینید و به نقاط قوت خودتون تکیه کنید.

  19. سلام و درود خدمت جناب شهاب عزیز
    ممنون از مطالب مفید و زیبایی که در اختیار کاربران عزیز گذاشتید.دل نشین بودن وقابل هزم بودن حرفهای شما نشان از این است که مطالبتان را از ته دل و درک کامل بیان میکنید.
    هرآنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند.
    چند سال پیش مشکلی داشتم که باعث بی حسی دستها و تاری دیدم میشد و من نمیدونستم این مشکل چیه واسه همین ازش میترسیدم و بهم استرس وارد میشد شبها هم که میخواستم بخوابم سرم گیج میرفت و تپش قلب میگرفتم که بعدها متوجه شدم سرگیجه و تپش قلب شبانه نتیجه ترسی بوده که من خبر نداشتم.
    خلاصه چند ماه پیش پی بردم مشکل بی حسی و تاری دیدم افت فشار بوده و از اون روز به بعد شبا کاملا راحت و بدون هیچ ترسی میخوابیدم تا اینکه چند روز پیش خواستم که بخوابم احساس کردم تپش قلب دارم و ذهنم آشفته شد با اینکه میدونستم چیزیم نیست باز استرس میومد سراغم از اون روز باز طی روز استرس دارم و نمیتونم کنترلش کنم.
    بنظرتون مشکل کارم کجاست؟ممنون میشم راهنماییم کنین
    ببخشید مطلب طولانی شد امیدوارم همیشه موفق و موید باشید

    1. خواهش میکنم صابر عزیز.
      شما یم تنش رو تجربه کردید . میتونه مسدود شدن انرزی در نواحی چاکرایی بدن شما باشه.
      در سایت پست تکنیک رهایی ذهن ای اف تی رو مطالعه کنید و اون رو به خوبی بر روی خودتون اجرا کنید. به احتمال بسیار باالا مشکلتون حل خواهد شد.

  20. سلام ببخشیداین جملات تاکیدی مثبت که توسایت متافکرمیفروشن بنظرتون به دردمیخوره هزینه بدیم اخه نمیدونم واقعاخوبه یاتبلیغ هست هرسری جملاتش مثلاجداجدابراثروت اعتمادبه نفس سلامتی وخیلی دیگه هرکدومش نودتومان هست بعدم گفته توسی روزبه چیزای بخاین میرسی بااین جملات گفته به جای فیلم وموسیقی اینارویه ماه گوش کنید بنظرشماخوبه بخریم

    1. سلام به شما لیلی عزیز.
      این یک کار بیهوده است .
      اینکه شما برید از سایتی جملات تاکیدی مثبت بخرید و یا اینکه بعضی از دوستان این سوال رو میپرسن که چطور از خداوند و یا فرشتگان در خواست کمک کنیم. چی بنویسم و یا چی بگیم.
      ما طرف حسابمون یک اداره و یا یک نهاد نیست که بخواد فقط یک نوع نوشته و یا گفتار رو قبول کنه. بلکه طرف حساب ما خداوند هست که افریننده ی ماست.
      و چه بهتر که خودتون یک جمله ی تاکید مثبت رو بنویسید که مطابق با نیاز و مشکل شما باشه.

  21. بنظر من شروع خیلی مهم نیست
    اگه شغل دم دستی پیش اومد با کمی تحقیق شروع کنید
    بعد مطمئنن جاهای بیشتری واسه مانور خواهی داشت
    میتونیم شرایط و عوض کنین انتخاب های بیشتری داشته باشین
    چون درمورد بازار کار فقط وقتی توش برین می تونین بازتر تصمیم بگیرین و بیرون از بازار کار نمیشه شغل مناسب و پیداکرد

  22. سلام آقا شهاب عزیز
    من با اینکه زنی تحصیلکرده هستم اما هنوز نتوانستم شغلی پیدا کنم و این موضوع شدیدا باعث کاهش اعتماد به نفسم شده است و بسیار دوست دارم که شغل خوبی داشته باشم. باید چکار کنم؟

    1. سلام به شما ازی عزیز.
      به مانند شما خیلی ها هستند ، الان واقعا بیکاری بیداد میکنه.
      شما بهتر این هست که ابتدا به توانایی های خود ایمان بیارین.
      سپس سرزنش و سرکوب خود در این زمینه را قطع کنین.
      و بعد نشان ها رو دنبال کنین تا بتونین مسیر بهتر رو تشخیص بدین .
      چون افرادی مانند شما اگر شغلی هم بهشون پیشنهاد بشه به صورت ذهنی اون شغل رو رد میکنند.
      از طرفی حتما نباید در رسته کاری خودتون وارد شغل بشین.

  23. سلام با تشکر از مطالب عالی تون . آیا چیزی بنام ترس از درد و رنج و زحمت وجود دارد و چگونه می توان با آن مواجه شد؟

    1. سلام به شما محمد حسین عزیز.
      لطفا سوال خود را واضح تر مطرح نمایید.
      و با ذکر مثالی توضیح بدید ، مثلا بگید من از فلان موضوع ترس دارم و تو فلان موارد دوست ندارم به خودم زحمت بدم. تا بتونم مطابق با مشکل خودتون ، پاسختون رو عنوان کنم. با تشکر

  24. لطفا به کامنتای پستای قدیمی هم جواب بدید…..مثلا قانون عدم مداخله و…
    ممنون

    1. جواب شما ارسال شد لیلی عزیز. اگر جواب به دست شما نرسیده دوباره نظر خود را بپرسید.

  25. سلام به شما
    باز هم مثل همیشه مطالبتون با بیانی بسیار شیوا ، کاربردی و پرمحتوی بود . به نظرمن شما و همراهانتون از جنس نور هستید که اینگونه بی ادعا ، خالصانه و بدون خساست دیگران را از آگاهی های خودتان بهره مند میکنید.
    من به لطف خدا و با کمک شما مشکلی در زمینه سخنرانی در کنفرانس ها داشتم که با استفاده از مطالب قبلی در موضوعات دیگه و این مطلب جدیدی که گذاشتید ، تونستم بلاخره به مشکل ترس از سخنرانی غلبه کنم و ارائه خوبی داشته باشم .
    و اینکه به نظر من یکی از خصوصیات برجسته و مهم این سایت در پاسخگویی به موقع و ارتباط شما با خوانندگان هست که باعث دلگرمی و احساس ارتباط زنده و به تبع اون نتیجه گرفتن از مطالب میشه . کما اینکه اخیرا راهنمایی شما از طریق ایمیل به اینجانب در خصوص شغلم بسیار بموقع و به جا بود . واینکه وقت گرانبهاتون رو در اختیار ما میگذارید ، کاری است که در این روزگار کمتر کسی توان انجام آن را دارد.
    از شما صمیمانه متشکرم.
    انشاالله به بالاترین مراتب معنوی برسید.
    درپناه او باشید.

  26. سلام به شما آقا شهاب گرامی و همراهانتون.
    باز هم مثل همیشه مطالبتون با بیانی بسیار شیوا ، کاربردی و پرمحتوی بود . به نظرمن شما و همراهانتون از جنس نور هستید که اینگونه بی ادعا و بدون خساست دیگران را از آگاهی های خودتان بهره مند میکنید.
    من به لطف خدا و با کمک شما مشکلی در زمینه سخنرانی در کنفرانس ها داشتم با استفاده از مطالب قبلی در موضوعات دیگه و این مطلب جدیدی که گذاشتید ، تونستم بلاخره به مشکل ترس از سخنرانی غلبه کنم و ارائه خوبی داشته باشم .
    از شما صمیمانه متشکرم.
    درپناه او باشید.

    1. سلام به شما ندا عزیز.
      خوشحالیم که توانستید ااز پس یکی از ترس های خود بر بیاید. خدا رو شکر که این مطلب برای شما هم مفید بوده.
      در پناه آن خالق توانا باشید که انسان رو هم همچون خود، توانا آفریده است.

  27. سلام من بعضی وقتاحس میکنم ایقدروحم سبک شده که میخام برم تواسمون واقعاهمچین چیزی ممکن هست که کسی باجسمش ایقدسبک شه بره هوامث بادکنک!!!ااین یعنی چی این حس من میترسم نکنه واقعایه وقت برم هوا

    1. سلام به شما لیلی عزیز.
      اتفاقا خیلی هم خوبه که میرید رو هوا،
      این نشان از سبک بال بودن شما داره. نترسید ، ناظر باشید و ببینید این اوج گرفتن در پایان به چه چیزی ختم میشه. به چه جایی ختم میشه.

  28. سلام به دوست عزیزم
    این موضوع ناشناخته ی ، ترس، حتی با آگاهی از متن بالا و کار کردن در این موردبه شناخته شده ای برای من که منجربه حل مشکلم بشه نشده من ترس از تاریکی دارم ترس تمسخر ترس از تنهایی ترس از صحبت کردن در جمع متاسفانه مجموعه ای از ترس در درونم زندگی می کنند علارغم اینکه قدرت فهم و استدلال خوبی دارم اما وقتی در جمع می خوام صحبت کنم اینقدر از اشتباه صحبت کردن می ترسم که واقعا هم اتفاق می افته و کلمه ای که اصلا نمیدونم از کجا ولی به زبونم میاد و نگم که چه حالی میشم . لطفا نگید که متن بالارو دوباره یا سه باره بخونم خیلی بیشتر از اینا رو خوندم و بابت این مشکلاتم خودمو سرزنش میکنم . با روش عملی ترمنو راهنمایی کنید حتی اگر هیپنوتیزم پیشنهاد شما باشه شاید ریشه در کودکیم داشته باشه .نمی دونم .
    مرسی

    1. سلام به شما مری عزیز.
      زمانی که میگید هیپنوتیزم پیاده بشه، یعنی اینکه من تلاشی نکنم و دیگری بیاد مشکل من رو حل کنه.
      آیا یک نوشته میتونه اثر گذشته باشه ؟ نه.
      شما باید خودتون هم تلاش کنید. اون هم نه یک بار. بلکه چندین بار.
      شما در کنفرانس دادن از اینکه از جملات بی اساس استفاده نکنید میترسید. و خودتون دارید میگید که همش این ترس همراهتون هست.
      خب، درسته، چون شما ترس خود هستید. توجه شما به ترس هست و نه خود حقیقی .
      من اگر در کنفرانسی خراب کاری کنم، اون رو جمع و جور میکنم.
      و تا زمانی که خراب کاری نکردم، قضاوتی هم در مورد خودم نمیکنم.
      اما شما قبل از هر کنفرانس، از خراب کاری کردن میترسید. در بین کنفرانس باز هم می ترسید. و حواستون مدام به ترس هست، که نکنه خراب کاری کنید.
      پس حواستون از چیزایی که باید در موردش کنفرانس بدید پرت میشه و اینگونه خراب کاری ایجاد میشه.
      سوالم از شما اینه. آیا زمانی که در خانه برای خودتون کنفرانس میدید، این خراب کاری رو دارید ؟ پاسخ بدید تا ادامه بدیم.

  29. سروش عزیز سلام
    ضمن اینکه ممنونم از شما که به‌طور مستمر همراه سایت و خواننده‌هاتون هستین و من هم تقریباً هر چند روز یکبار همراهی‌تون میکنم خواستم امروز حسم را از خوندن نوشته‌ این پست بدون تعارف بیان کنم.
    راستش حس می‌کنم این پست چند پاره و چندتکه است که مطالبش به هم نمی چسبه؛ انگار که از چند جای مختلف برداشته شده باشه. میدونم که نوشته خودتونه ولی انگار از وجود خودتون عمیقاً جاری نشده. بعضی قسمتهاش بی‌روحه و مثل صحبتهای بی‌حس و حال مرشدهای توهمی می‌مونه.انگار خودتون چیزهایی را که میگین باور ندارین. حس می‌کنم خودتون با یکسری چیزها هنوز عمیقا درگیرین اما اینجا لازمه نقش یک راهنمای معنوی را داشته باشین ولی این دوگانگی از روح نوشته‌تون معلومه. ببخشید اینجوری میگم ولی لازم نیست سعی کنین همه را راهنمایی کنین و جوری نشون بدین که انگار جواب همه چیز را میدونین.
    توی همین صفحه در جواب کامنت حسین که نوشتین نوعی تبختر و خودبزرگ‌بینی دیده میشه وتوی جوابتون اصلاً تواضع و احترام نیست. فکر می‌کنم واقعا خودتون را خیلی والا می‌دونین و این بزرگترین آسیب در مسیر معنویته. به‌نظرمن لازم نیست اینهمه وقت و انرژیتون را واسه هدایت خواننده‌هاتون بزارین. این حس اعتیادگونه به چک کردن پیامها خودش خیلی مخربه دوست من….
    ببخشید اگه جسارت کردم. نه شما را می‌شناسم و نه قصد تخریبتان را دارم. فقط حسم را نسبت به انرژی وجودتون که توی نوشته‌تون منعکس شده گفتم.
    با بهترین آرزوها برای همه همسفران معنوی

    1. سلام به شما شیما عزیز. ، ممنون از نظر صادقانه شما.
      من به شخصه حرفی در مورد پیام شما ندارم.
      نوشته های من در باور شما اینگونه جلوه کرده.
      من همانی هستم که منویسم .
      این دوستان هستند که باید در مورد من نظرات مربوط به خودشون رو بدن. نظر شما هم قابل احترامه.

    2. آقا شهاب متواضع ترین انسانی هستن که شناختم هیچ وقتم دونسته هاشونو به رخ کسی نمیکشن و برای همه احترام قائل هستن هیچ وقت هم خودشو نو بالاتر نمیبینن و من به شخصه از ایشون جز خوبی ندیدم و چیزیکه خودم شاهد هستم اینه که بخاطر مشکلات کسی هیچوقت طوری برخوردنمیکنن که به کسی بربخوره و درتوانم نیست خوبی ایشونو توصیف کنم

  30. Ba salam
    man dalili baraye tarsidan nadaram valy mitarsam va tarse bozorgtare man tarse az tars ast va salhhast ke in moshkel ra daram . nemitavanam az zehnam joda shavam va faghat shahed tars basham na khode tars. man ba tars yeki mishavam.nemidanam che konam.

    1. سلام به شما لیلا عزیز.
      هر ترسی ریشه ای در ذهن و زندگی ما داره.
      پناه شما باز هم ترس های شما شده.
      به گذشته برگردید. تا بدونیم زندگی شما چطور بوده و دوران کودکی و دبستان و راهنمایی شما به چه صورتی گذشته
      چه عواملی باعث شده شما نتونی از این موضع عقب نشینی کنی ؟
      لطفا راهنمایی کنید تا به راه حل برسیم.

  31. سلام
    من قبلا از تاریکی میترسیدم چند بار خودم رو تو موقعیت های تاریک قرار دادم
    دیگه نمیترسم ولی گاهی اوقات به طور ناخودآگاه تنم میلرزه و حس ترس ناخودآگاهی دارم یعنی دو حس متضاد این ترس چیه؟
    ترس دیگه ام از آینده هست میترسم خوشبخت نشم

    1. سلام زهرا عزیز.
      میشه گفت ریشه ی این ترس ها پیدا نشده .
      میتونید از طریق تکنیک ای اف تی، بر روی ناخود آگاه خودتون کار کنید و این مورد رو حل کنید
      تکنیک ای اف تی در سایت اموزش داده شده است.
      نظراتش رو هم بخونید. مفید خواهد بود.

  32. با سلام
    آقا شهاب عزیز، ضمن تشکر من ی سؤال دارم و خواهش میکنم کمکم کنید. قبول دارم ترس از عدم موفقیت یا ترس از نرسیدن به آرزو و ترس هایی از این دست، واقعی نیستند و فقط زاییده ذهن هستند اما در مورد جن چطور؟آخه جن ی موجود واقعی است و در پیرامون ما واقعا حضور دارد؟ چطور خود را راضی کنیم که این فقط یک ترس ذهنی است و حقیقت ندارد؟ لطفا مرا برای رهایی از این ترس یاری کنید.

    1. سلام به شما نسیم عزیز.
      همان طور که در پست گفته شد.
      جن ها حضور دارند. اما کار ما با اونا چیه ؟ ما کاری با اونا نداریم.
      زمانی که ما کاری با اونا نداشته باشیم، اونا هم کاری با ما ندارن.
      ما طبق شنیده هایی که از زبان دیگران شنیدیم این ترس رو در خودمون زنده کردیم. و از همه مهم تر، اشخاصی که از جن ها میترسن و یا مدام فکر میکنن که جن ها میتونن با اونا ارتباط برقرار کنن ، بیشتر در خطر هستند.
      ترس یعنی ضعف . یعنی شکاف .
      پس ترس شما سپری برای حفاظت شما نیست.
      در چه زمانی از جن ها میترسید ؟ شب ؟ قبل از خواب ؟ چه زمانی ؟
      ابتدا تصویر سازی رو انجام بدید و سپس در همون موقعیت قرار بگیرید تا همه توهمات ذهنی فرو بریزن. هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره. سوالی بود بپرسید.

  33. آقا شهاب سپاسگزار مطالب زیبا و کاربردیتون هستیم.
    برای جمع آوری و آماده کردن هرکدام از این مطالب خیلی زحمت میکشید سپاسگزارم.

  34. یکی از ترس هایی که من رو اذیت میکنه ترس از صحبت کردن در جمع .همیشه نگرانم که بد صحبت نکنم سنجیده صحبت کنم تپق نزنم و به لکنت نیافتم. که اتفاقا بیشتر این موارد اتفاق میوفته. همیشه نگران حضور در جلسات کاریم. خیلی وقتها تو جلسات مثلا میخوام برم تو دل ترسم زودتر شروع میکنم به صحبت کردن تا بارم سبک تر بشه خیلی وقتها بی جا بوده و توی صحبت دیگران زدم .تازه بعد جلسات نشخوارهای ذهنی ام شروع میشه اینو باید میگفتی اینو نباید میگفتی و سرزنشها تا یه روز بعد ادامه داره.راستش یه کم خجالتی هم هستم.نمیدونم و شاید هم دلیل ترسم همین باشه . اگه راهنمایی کنید ممنون میشم

    1. سلام به شما حسین عزیز.
      یک بار دیگه این مطلب رو بخون.
      در تو دست پاچگی و عدم اعتماد به نفس دیده میشه.
      صحبت کردن چیزی است که باید بر روی زبون میاد و بعد گفته بشه. من مطالبی که مینویسم رو از قبل در ذهنم آماده نمیکنم. به یکباره میشینم پشت لپ تاب رو هر چه که جاری میشه رو مینویسم.
      شما هم در قبل از کنفرانس ها نباید از قبلش پیش خودت بگی میخوام این و بگم میخوام اونو بگم. نه. بلکه به خوبی مطالعه کن و سپس برو و کنفرانس بده. در کنفرانس هم به آرامی صحبت کن.
      اشتباه دیگری که شما مرتکب میشید این هست که توجه شما در کنفراس به خودتون نیست.
      زبانتون در حال گفتن هست ، اما نگاهتون به دیگران هست تا اونارو مورد بررسی قرار بدین ببینین اونا از صحبت های شما خوششون اومده یا بدشون اومده.
      دقت کنید. تمرکز باید بر روی کنفرانس باشه نه اینکه دیگران، در این لحظه دارن چه فکری در مورد شما میکنن.
      افراد خجالتی پیشینه ای دارن.
      احتمالا در گذشته یا مدام به شما گفتن که خجالتی هستید، یا بهای لازم رو به شما ندادن. این ریشه رو پیدا کنید و ذهن رو قانع کنید.
      مطالب دیگر در مورد دوستی با ذهن رو هم مطالعه کنید و بهشون عمل کنید.

      1. سلام آقا شهاب سپاسگزارم
        همه چیزهایی که در مورد من گفتید همشون درسته.خودم فکر میکنم ذهن درگیری دارم و اصلا حضور ندارم ، خوب نمیشنوم ، واز خیلی چیزها پرت هستم.اگه یه هفته دیگه جلسه داشته باشم ترس هام از امروز شروع میشه.
        در مورد خجالتی بودن هم درست فرمودید. اما چطور میتونم پیشینش رو پیدا کنم؟

        1. سلام به شما حسین عزیز.
          مسلما من نمیتونم پیشنه ی تورو پیدا کنم.
          از دوران دبستان و دوران کودکی و نوجوانی، رفتاری که در مدرسه باهات داشتن، رفتاری که پدر و مادر باهات داشتن. وو …. این هارو پیدا کن.
          پیدا هم نکردی مهم نیست.
          برو پست رهایی از ترس رو بخون ، با دقت بخون . تا ببینیم چی میشه .

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

قبل از ارسال دیدگاه معادله زیر را پاسخ دهید. *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.